Wednesday، ۲۰ Dey ۱۴۰۲
چند روز پیش دربارهی مهاجرت صحبت میکردیم با دوستی. و نهایتا هر دو سر تایید تکون دادیم برای این حرفم که : «اگر گم باشی، مهاجرت فقط گمتر و سردرگمترت میکنه. ولی اگر پیدا کرده باشی خودت و مسیرت رو، اون موقعست که میتونه قدم قشنگی در مسیر پیشرفتت باشه. »
برای خود من، تجربهی مهاجرت یکی از بزرگترین مثالهای تلاش برای تغییر محیط و شرایط به امید تغییر حال درونی بوده. وقتی مهاجرت میکنی ولی از روی ترس یا امید به این که بالاخره شاید اون سر دنیا و در جایی متفاوت، همه چیز بالاخره و شاید درست بشه و حالت خوب بشه… پات رو میذاری روی اون خاکی که این همه دنبالش بودی و تا یکی دو هفته هم هیجان و ادرنالین محیط جدید میگیرتت و خوشحالی و همه چیز به نظر جدید و متفاوت میاد و امیدواری و هیجانزده برای تجربهای جدید. ولی بعد، یک روز صبح بیدار میشی و در آینه که نگاه میکنی به خودت، میبینی که تو، همونی هستی که قبلا هم بودی، در درون و بیرون! و متوجه میشی که حتی توی این محیط و شرایط و امکانات جدید هم، دوباره همون زندگی رو ساختی برای خودت که قبلا هم داشتی: همون موقعیتها رو ساختی و همون عادتها رو دنبال و تکرار میکنی و همون مدل آدمها دورت جمع شدن و روزهات هم حتی، همون طوری میگذرن نهایتا که قبلا بوده. و حتی با اینکه شاید زبان و فرهنگ آدمهای اطرافت تغییر کرده باشه، ولی کلماتی که تو استفاده میکنی و فکرهایی که تو در ذهنت با خودت تکرار میکنی و جملات و واکنشهایی که تو نشون میدی و پاسخهات… همه همون هستن؛ چون نهایتا اینها، همه عادتهای تویی هستن که تو، با خودت برمیداری و هر جای دنیا هم که بری با خودت میبری. و تو، همون آدمی هستی که بودی و ازش راضی نبودی و همین آدم رو برداشتی و گذاشتی اون سر دنیا، در متفاوتترین محیط ممکن، با این فکر که این تغییر، قراره تو رو از خود تو نجات بده… و نمیده!
مهاجرت و تغییر محیط و شرایط خوبهها! چرا پا نشیم بریم به جهانی بهتر با امکانات بیشتر؟
اما وقتی از روی ترس، برای فرار، یا با فکر اینکه اگر بری و محیط تغییر کنه دنیات عوض میشه و زندگی جدید میشه مهاجرت میکنی، هیچ چیزی نهایتا و دائمی برات تغییر نخواهد کرد..
تو اون روزی با مهاجرت کردن زندگی بهتری خواهی داشت که اول بتونی هر جایی که الان هستی، برای خودت زندگی رو بسازی که بدونی که حتی اگر تا ابد هم همینجا باشی میتونی خوشحال و راضی باشی (چون این رضایت با خودت و از درونت و به خاطر کسی که هستی و مسیری که هست و تاثیری که میگذاری ایجاد میشه و نه شرایط بیرون…) و اون موقع هست که مهاجرت کردن دیگه یک راه فرار نیست برات؛ بلکه پلهای میشه به سمت پیشرفت و ساختن زندگی هر چه بهتر.
اون موقع هست که هر جای دنیا هم که بری، خوشبخت خواهی بود، حتی ته چاه!
از من میپرسن پشیمون نیستی که برگشتی؟ میگم : نه. و برگشتن من در «اون زمان»، بهترین تصمیم زندگیم بود. ولی نه چون اونجا بده و اینجا خوب یا برعکس! بلکه به این دلیل که من لازم بود بفهمم که رضایت و آرامش و وضوح از درون من میاد. پس دیگه فرقی نمی کنه کجا. و امروز، چون حال من از درون هست که تغییر کرده و باورهام نسبت به خودم و دنیا و عادتهام و الگوهای افکار و احساساتم هستند که متفاوت شدن… میدونم که چه اینجا، و چه هر جای این دنیا که پا بذارم، میتونم خوشحال باشم و خوشحال زندگی کنم، هر جایی که باشه.
امروز هم، وقتی کسی میاد پیشم با هدف مهاجرت، اولین جملهم همیشه بهش اینه که «اگر نتونستی زندگی که ازش راضی باشی رو اینجا بسازی و داشته باشیش، رفتن نجاتت نخواهد داد و فقط مشکلاتت رو هزار برابر می کنه. هدفت هر چیزی که میخواد باشه! پس اول روی خودت کار کن و آرامش و رضایت درونی خودت رو پیدا کن و بعد، با هم کار میکنیم تا حتی بهترش رو هم در هر جای دیگری از دنیا که میخوای بسازی.»
تو چی؟ رویای مهاجرت به سر داری؟ و چرا؟
A few days ago we were talking about immigration with a friend. And finally, we both nodded in agreement to what I said: "If you are lost, immigration will only make you more lost and confused." But if you have found yourself and your path, that's when it can be a beautiful step in your journey. »
For me, the experience of immigration has been one of the biggest examples of someone trying to change the environment and conditions in the hope of changing their inner state. When you immigrate out of fear, or hoping that maybe on the other side of the world and in a different place, everything will finally be okay and you would be fine... you put your foot on the land you were looking forward to so much and for a week or two, yes, the excitement and adrenaline of the new environment will bring you happiness and everything will seem new and different, and you will be hopeful and excited for a new experience. But then, one morning you wake up and when you look at yourself in the mirror, you see that you are the same as you were before, inside out! And you realize that even in this environment and new conditions and facilities, you have created the same life for yourself that you had before: you have created the same situations and you are following and repeating the same habits and the same type of people gather around you and even your days are passing the same way as before. And even though the language and the culture of the people around you may have changed, the words you use and the thoughts you repeat to yourself in your mind, the sentences and reactions you show and your answers... are all the same; Because in the end, these are all your habits that you take with you wherever you go in the world. And you are the same person you were and whom you were not satisfied with , and you would have taken the same person the the most different environment, thinking that this change is going to save you from yourself... and it doesn't!
Immigration and change of environment and conditions are not bad! Why don't we go to a better world with more facilities?
But when you immigrate because of fear, to escape, or thinking that if you leave and the environment changes, your world will change and you will have a new life, nothing will change permanently for you.
You will have a better life by immigrating, when you can first create a good life for yourself wherever you are now, knowing that even if you stay here forever, you can be happy and satisfied (because this satisfaction is coming from within yourself and because of who you are and the path you are on and the impact you are making, not the external conditions...) and that is the time when immigration is no longer an escape route for you; Rather, it becomes a step towards progress and building a better life.
This is a time when you will be happy wherever you go in the world, even at the bottom of a well!
Some ask me today, don't you regret that you came back? I say: No. And my return at that time was the best decision of my life. But not because there is bad and it is good here or vice versa! But because I needed to understand that satisfaction, peace and clarity come from within me. So it doesn't matter where. And today, because my condition has changed from the inside and my beliefs about myself and the world and my habits and patterns of thoughts and feelings have changed... I know that whether here or anywhere in this world I can be happy and Live happily, wherever it is.
So today, when someone comes to me with the goal of immigrating, my first sentence is always, "If you cannot build and live a life that you are satisfied with here, leaving will not save you and will only multiply your problems a thousand times. Whatever goal you think you have!"
So first work on yourself and find your inner peace and satisfaction and then we will work together to make it even better anywhere else in the world you want."
?What about you? Do you dream of immigrating? and why